غروب است. اتومبیلی از راه باریک هتل میگون بالا میآید. آهسته. از سر در هتل میگذرد و جلو ساختمان هتل توقف میکند. مردی بیرون میآید. خیلی باوقار و آهسته. و زنی در پی او. بدون هیچ معطلی میروند داخل ساختمان. مردی پشت پیشخوان پذیرش هتل ایستاده است. متصدی پذیرش هتل خوشآمد میگوید. زن، حرکات شکبرانگیزی دارد. سر و گوشش میجنبد. طوری است که آدم دوست دارد از کارشان سر در بیاورد. مورد سوءظن است. مرد نه. مرد ایستاده است و با متصدی هتل صحبت میکند. از قیمتها نمیپرسد. سعی میکند توضیح بدهد که کدام سوئیت را میخواهند. بعد همه دستش را به دنبال انگشت اشارهاش راست میکند و به سمت سوئیتی که میخواهد، دراز میکند. دقیقاً روبهروی اینجا. مرد خیلی جدی است. انگار برای مذاکره یک معامله، یک حقالزحمه قتل حرف میزند. اما زن مدام چشمک میزند و لودگی میکند. کاملاً شکبرانگیز. متصدی هتل طوری شناسنامه میخواهد که گویی مأمور آگاهی است و زن و مردی را در حال ارتکاب فحشا دستگیر کرده باشد. این طور تغییر میکند رفتارش وقتی حرکات زن را میبیند. مرد شناسنامه را روی پیشخوان میگذارد. متصدی شناسنامه را نگاه میکند. نام همسر آمده و زیر آن نام فرزند. متولد سالی که حالا باید کودکی شش ساله باشد. مرد میپرسد: سه نفرر! پرسش است یا اذعان. معلوم نیست. اما به هر حال مرد پاسخ میدهد که بچه همراهشان نیست. متصدی کارت شناسایی زن را میخواهد. بیمعطلی زن نشانش میدهد. نام داخل شناسنامه مرد با کارت شناسایی زن یکی است. هرچند عکس کارت شناسایی زن با صورت خود زن خیلی فرق دارد. مال آرایش غلیظ زن میتواند باشد. تشخیصش بیگمان سخت است.